سلام شهيد ؛ سلام برادر ؛ سلام سفر کرده ؛ سلام گمنام ( من به کي بايد سلام کنم؟)
به رسم هر نامه فکر کنم اول بايد شمارو از حال و هواي خودمون و چيزهايي که به رسم امانت بهمون سپردين و رفتين با خبر کنم ؛ هرچند شما خود گواه تر از مايين .
اينجا خبري نيست جزء اينکه همه سالهاست ادعا ميکنند که شرمنده شما هستند و جالبتر اينکه نميدونم چرا هر روز به اين شرمندگيشون افزوده ميشه به جاي اينکه کمترش کنند و هي نخواند اين جمله تکراري رو بگند
اينجا خبري نيست جز اينکه خونه حاجي بود که موقع شهادتش سپرد اين باشه واسه جلسات بچه هاي جبهه و جنگ و جلسات معنوي و هر هفته چند شب بچه ها اونجا جمع ميشدند ؛ چند وقت پيش وراث گرفتند و جزو ساختمان بقل که داره پاساژ ميشه انداختند تا نان شبه حلال به دست بيارند
اينجا خبري نيست جز اينکه هي فکر ميکنم شما بي معرفتي کردين و مارو تنها گذاشتين يا ما بي معرفتي ميکنيم و سراغي از شما نميگيريم؟
اينجا خبري نيست جز اينکه محمد گلستان بود که توي عمليات فتح المبين قطع نخاع شد ؛ چند روز پيش توي پارک کنار بساط کوچيک بادکنک و آدامس و پفکش نشسته بود که سد معبريها خودشو بساطشو با چه وضعي ريختند و بردند
اينجا خبري نيست جز اينکه سليمه خانم بود که دوتا پسرش توي عمليات کربلاي 5 شهيد شدند وپيکرشون هيچ وقت برنگشت و گمنام موندند ؛ صاحب خونه چند روز پيش اثبابشو ريخت تو کوچه ؛ طفلک سليمه خانم فقط عکس پسراشو توي بقلش گرفته بود و يه گوشه کوچه نشسته بود و به سر کوچه چشم دوخته بود
اينجا خبري نيست جز اينکه ما هر روز داريم به زخم و تاولهاي جانبازهاي شيميايي نمک ميزنيم ؛ لابد تجربه کردين که وقتي نمک به زخم ميخوره چه سوزشي داره!!!
اينجا خبري نيست جز اينکه داره يادمون ميره مزار باکري کجاست ؛ داره يادمون ميره وصيت خرازي و همت چي بود ؛ اسمهاتون اگه سر کوچه ها نبود و براي آدرس پستي نميخواستيم شايد يادمون ميرفت ؛ داره يادمون ميره چرا بعضي ها ميخواستند موقع عمليات نوشته سربندشون يا زهرا باشه؟
اينجا خبري نيست جز اينکه.............................................؟؟
اگه بخوام بنويسم حالا حالاها بايد بنويسم ولي چه کنم که ديگه طاقت نوشتن اين جور چيزارو ندارم /خيلي دلم ميخواست نامه اي که مينويسم شاد و روحيه بخش باشه ؛ خيلي دلم ميخواست بهتون بگم که امانتهايي که بهمون سپردين صحيح و سالمند ولي چه کنم که نه خيلي اهل دروغ گفتن هستم و نه ميشه به شهدا دروغ گفت/راستي اگه خواستي جواب نامه رو بدي باهاش چند ماسک هم بفرست اينجا هواش خيلي سمي و غبار آلوده.
ولي هنوز اميدواريم به اينکه : گرچه رفتند ولي قافله راهش برجاست
ولي هنوز اميدواريم به اينکه : نيست جز در گرو رفتن ما ماندن ما
اعتراف نامه اي به شهيد
سلام و درود خدا بر تو اي شهيد
سلام بر تو که جان گرامي ات را در راه خدا و عشق به دين و وطن ، بي درنگ فدا نمودي .
درود بر تو که دل از همه رنگهاي دنيايي بگسستي و سوار بر اسب راهوار هدايت در جاده ي نور به سوي معبود شتافتي بدون آنکه لحظه اي ترديد به دل راه دهي .
ستاره اي شدي در آسمان و درخشيدي ، و راهنمائي براي شبگردان گم کرده راه ...
با خون پاکت ، زيبائي ها آفريدي و نقش عشق و معرفت را با سيطره بر هستي ، در صفحه روزگار ترسيم کردي ...
و شيطان با همه مکر و حيله و نفوذش در برابر تو زانو زد ...
ميدانم که هنوز در راه خدا به جهاد خود ادامه مي دهيد و ميدانم که شما زنده ايد و اين ما هستيم که مرده ايم و در دنياي ماديات غرق شده ايم ...
هنوز تصوير شماست که بر لوح دلها حک شده و مايه دلگرمي ، اميد و نيروي جهادگران خدا جو ، عاشقان ولايت ، عدالت پيشگان راه هدايت ، و خدمتگزاران اين ملت مي باشد.
بزرگي مي گفت شهدا مانند شيشه عطري مي مانند که با شکستن قفس ،و عروج ، عطرشان فضاي هستي را پر مي نمايد و آنگاه همگان به گوهر وجودشان و زيبائي راهشان پي خواهند برد .
بعضي هنگام جسورانه و ساده لوحانه از خداي خود شهادت را درخواست کرديم و بارها گفتيم اللهم الرزقنا توفيق الشهادة ... اما لحظه اي بر اعمال خود انديشه نکرديم و اندکي به راهي که شما پيموده ايد فکر نکرديم و مثل هميشه با راحت طلبي و بدون تلاش ، بهترين ها را از خدا خواستيم ...
از خاطرات خوانده و شنيده و از سرگذشت برجاي مانده شما ، دانستم که چگونه در مقابل آتش و پولاد و اهريمن سينه سپر کرديد و با خون خود ، خاک مذلت بر سر شيطان صفتان ريختيد ...
با همه شجاعت و رشادت و دلاوري ؛ تواضع و فروتني تنها بخشي از صفات والاي شماست .
اي عزيزان و مقربان درگاه الهي ، واي به حال روزي که شما ، ما را فراموش کنيد و به حال خودمان واگذاريد ؛ هر چند ما نه تنها شما را بلکه خود را نيز فراموش کرده ايم ...
آگاهيد که گريه هايم در گلزار شما ، براي تيره روزي ، سرگرداني و گمراهي خودم بوده وگرنه شما که عند ربهم يرزقونيد و ما جيره خواران شما ...
آگاهم که سعادت اعتراف و جيره خواري را نيز از استمدادها و عهد هاي با شما ، هنگام تحويل سال در پاک ترين سرزمينها که خون شما بدان آغشته گرديده و مطهر شده ، يافته ام ...
خوب ميدانم که هرگاه دست ياري به سويتان دراز کردم دست رد به سينه ام نزديد و هرگز فراموش نمي کنم که چگونه با پرتو نور خود ، بر دل ظلمت زده ام ، تاثيري شگرف و تحولي عظيم ، بر زندگي ام داشتيد .
کوتاهي کرديم ... فريب خورديم ... فراموش کرديم ...
شهدا به خدا شرمنده ايم ...
اي رهپويان راه انبياء و اولياء الهي و اي خونين بالان راه خدائي
كاش كمي شرمنده ميشديم
سلام برادر شهيدم! نامت چه بود؟ يادم رفته است.
سلام مرا هم به حضرت روحالله برسان! برادر شهيد من، خدا هنوز زنده است؟
نکند تو ديگر برادر من نباشي؟ سلام برادر شهيد من!
برادر! امروز ديگر بر سر خواهرم چادري نيست تا که از خون سرخ تو سياهتر باشد! برادر راستي، کربلا که اسطوره نبود، بود؟
سيدالشهدا را ميشناسي؟ من مايکل جکسون را ميشناسم، و هاکلبري فين را! تو چطور؟ بيل گيتس را ميشناسي؟
در اين دوره زمانه، حرف از بازنگري در دين خدا زده ميشود، براي خدا هم نسخه ميپيچند! برادر! خدا آيا حواسش نبود چه ميگويد؟
اينجا گرگ و ميش است! البت نه به خاطر اينکه خورشيد هنوز سايهي گرمش را بر سرمان نگسترانيده است، بل به خاطر شبيه بودن ذاتي گرگها و ميشها! هم گرگها لباس ميش پوشيدهاند و هم ميشها تابلوي من گرگ هستم بر گردنشان آويخته!
برادر شهيد من، فانوس داري؟ براي خودت نگه دار. من اين وضع را دوست دارم.
تو را هم دوست دارم.
نکند از قاب عکس بيرون بيايي!
برادر شهيدم! بسيار دوستت ميدارم اما از من مخواه. مخواه که مانند تو بيانديشم و در انديشه شهادت باشم. برادر اينجا آزادي انديشه است! راستي در ملک خدا هم آزادي هست؟ نيست؟ خب پس نميفهمي چه ميگويم، اين آزادي که ميگويم خيلي چيز خفني ست! گرگ و ميش ميکند همه جا را، حتي بهشت را! برادر شهيدم! راستي نامت چه بود؟ يادم رفته است .........
براستي اينجا قطعه اي از بهشت است
قرار بود زاير شويم زيارت قبوري غريب را.
مي خواستيم به پابوس فرزندان گمنام روح الله برويم در گوشه اي گمنام.
براي كارمان بسيار ارزش قائل بوديم كه مي خواهيم شهيداني را از غربت نجات دهيم.
انتظاري جز مسيري ناهموار و پر از گردو خاك نداشتيم، انتظار ديدن چند قبر خاكي وغريب را داشتيم و خود را براي يك عزاداري زيبا آماده مي كرديم.
اما هرچه به مقصد نزديك مي شديم جاده صاف تر و هموار تر مي شد خاك و غباري در كار نبود گاهي احساس مي كرديم رنگ سياه جاده از هر جاده اي روشن تر است.
بين ما فقط جواد با آن مزار آشنا بود و شايد هم به همين علت بود در جواب پرسش هاي ما كه چرا اينجا؟ چرا در غربت؟ تبسم،
تنها پاسخش بود.
در طول جاده بر خلاف آنچه مي پنداشتيم كوه و تپه و طراوت بود نه خشكي و كوير هر چه نزديك تر مي شديم نسيمي بي قرارمان مي كرد انگار آمده بودند استقبال.
جواد گفت بعد اين بلندي مقصد است آماده باشيد .
آن بالا اولين چيزي كه ديديم گنبد طلايي رنگي بود همه مان دست به سينهامان گذاشتيم تا سلام دهيم ، اما نمي دانستيم به كه. آنجا مزار فرزند كدام امام بود؟
از آن بالا همه چيزي ديده ميشد جز خشكي و كوير اطراف گنبد تلاطم جمعيت بود گفتيم اينجا كه بزرگ است امام زاده دارد ، جمعيت دارد، غربت ندارد حتما مزار شهدا در صحن همان امام زاده است كه گنبدش خود نمايي ميكند .
يكي گفت بيچاره شهداي گمنام حتما زير پاي مردم سنگشان است. حال درآغاز روستا بوديم . دگرگون بوديم نمي د انستيم اول خود را به امام زاده برسانيم يا قبور شهدا؟
كسي حرف نميزد !!!
تنها جواد بود كه پا برهنه كردو جلو راه افتاد.
همه در راه بودند پير و جوان در آن بين ميديدي چند پيرمرد و پيرزن را كه در دست شاخه هاي گل دارند.
به آستانه مزار رسيديم هرچه گشتيم نام صاحب آن گنبد و بارگاه را پيدا نكرديم.
صبرمان تمام شده بود گفتيم جواد نگفته بودي اينجا مزار امام زاده اي است اما نام اين امام زاده چيست؟ قبور شهدا كجاست؟
حال معناي لبخندش را مي فهميديم.
اينجا روستاي درخش مدفن 5 فرزند گمنام روح الله است.
اينجا روستاي درخش و آن گنبد طلايي امام زادگاني پاك از نسل خميني است.
اينجا روستاي درخش و آنجا مزار فرزندان بخون خفته خميني است. اينجا ، آنجاست كه شهدا غربتي ندارند.
اينجا آنجاست كه به تازگي براي آن چند پير مرد و پيرزن، فرزنداني گمنام آورده اند به جاي فرزندان گمنام خودشان تا برايشان مادري كنند.
اينجا آنجاست كه بايد بر بلنداي اول روستا ايستاد و گفت: (السلام عليك يا قتيل في سبيل الله) اينجا ، آنجاست كه بايد بر غربت خود بگرييم.