باز مثل هرشب كسلم قصه نشسته رو دلم
ميگن بازم شهيد مياد يه عالمه خيلي زياد
دسته گلاي بي زبون گمشده هاي بي نشون
يزره خاكسترشون دو حلقه انگشترشون
يه تیکه استخون سر يه شاجه گل يه بال پر
یه دکمه پیرهنشون یه زره خاک تنشون
تابوتای یه اندازه تو هرکدم یه سربازه
ابره که بر تن می زنه باده که شیون میزنه
تابوتا خیس آب میشن دسته گلا خراب میشن
می پیچه تو شهرو دهات عطر سلام و صلوات
ای مادرای مهربون ، بچهاتون بچهاتون
دسته گلائی ، که دادید به کربلا فرستادین
حالا با تابوت امدن با بوی باروت اُمدن
سرندارن پاندارند چشم تما شا ندارند
مادرا از خدا می خواند با گریه ُ دعا می خواند
تابوتاشونُ باز کنند بچهاشونُ ناز کنند
هرکجا اسفندِ و دود تاکور بشه چشم حسود
اما بوی عجیب میاد بو کنی بوی سیب میاد
میگن کسی که پا بشه زائر کربلا بشه
سربه بیابون بزارند توعاشقی جون بزارند
اُنجا که آفتاب میشینه باغ گل سیب می بینند
بچهای نجیب من باغ گلای سیب من
رو عشقتون پا نزاریند ایران تنها نزاریند